، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

ما سه نفریم

روشا یازده ماهه شد

1393/6/3 0:46
نویسنده : مامان مریم
160 بازدید
اشتراک گذاری

هووووراااااااا !!!!!!!!!!

امروز ماه دوازدهم زندگی قشنگت شروع میشه عزیزم.

مبارکه محبت

این ماه هم که تموم بشه یک سال رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم و وارد سال دوم میشیم.

این ماه راه رفتن رو تمرین کردی. الان حدود 3-4 قدم بدون کمک راه میری و عاشق اینی که دستو بگیریم و همه جارو بگردی.

الان دو سه روزه که یاد گرفتی از مبل بالا میری و امروز دیگه داشتی از روی مبل میومدی روی اپن اشپزخونه تعجب

دیروز از یه سمت تخت خواب ما میرفتی بالای تخت و از سمت دیگه میومدی پایین و دوباره و دوباره تکرار میکردی.   سرگیجه گرفته بودم. آخر سر آوردمت اینطرف و در اتاقمونو بستم.

جدیدا دیگه همش دوست داری بریم بیرون. هرکس میخواد بره بیرون ناراحت میشی.

باب که از سرکار میاد حسابی ذوق میکنی و میپری بغلش و با من بای بای میکنی که ببردت بیرون.

راستی دست زدن رو هم یاد گرفتی

وقتی حسابی از بازی خسته میشی، شیشه آبتو که میدم دستت، اونقدر میمکی تا خوابت میبره

اما اگر شیر بیارم نمیخوری !!!!!

عاشق چیزای جدیدی و اگر بهت ندیم خیلی خیلی ناراحت میشی و گریه میکنی.

آخه یه چیزایی هم میخوای که همه کثیفن: کیف پول، سوییچ، کلید، کنترل ضبط ماشین، کنترل تلویزیون و ...

وقتی دارم با تلفن حرف میزنم همه دکمه ها رو میزنی و معمولا قطع هم میکنی.

یا اینکه اینهمه تلاش کردم از موبایل دور نگهت دارم، اما چون دست ما میبینی کنجکاو میشی و نمیدونم چطوری اما یاد گرفتی دکمه home موبایل منو میزنی و صفحه شو روشن میکنی اما خداروشکر هنوز بلد نیستی قفلشو باز کنی خندونک

خلاصه ماهی که گذشت کلی کار جدید یاد گرفتی.

راستی تو این ماه تولد بابایی و تولد کیان رو داشتیم که هرکدوم داستان خودشونو دارن:

شب تولد بابایی برای اینکه خوشحالش کنیم از دوستای صمیمیش دعوت کردیم بیان پیش ما. شب خیلی خوبی بود. شما تا ساعت ده با ما بودی اما بعدش خوابیدی و با اینکه تا ساعت 3 صبح ما بیدار بودیم و سر و صدا بود بیدار نشدی. انگار نمیخواستی جشن بابات خراب بشه. افرین دخترم.بوس اما تو عکسا هم اصلا نیستیغمگین

و اما تولد کیان:

براش یه سه چرخه خریدیم و رفتیم اما همینکه شلوغی و آدمای جدیدو دیدی بیقراری رو آغاز کردی و موقع شام به حداکثر رسوندی طوریکه ما مجبور شدیم بلافاصله بعد از شام بیایم خونه که نه شما اذیت بشی و نه خودمون و نه بقیه.

اما خب بازم شما تو عکسا نبودی و ایندفعه ما هم نبودیم .

تا زمانیکه بیدار هستی جرات ندارم لپ تاپ روشن کنم. اصلا نمیذاری کاری بکنم. f7 رو هم شکوندی قبلا..

الانم از خواب بودنت استفاده کردم و با اینکه چشمای خودم دار از خستگی بسته میشه اینا رو نوشتم که بعدا بخونی و لذت ببری.

دوستت دارم. شبت خوشبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)