، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

ما سه نفریم

من و روشای 16 ماهه

1393/11/8 0:40
نویسنده : مامان مریم
337 بازدید
اشتراک گذاری

شیطونک کوچولوی من:

تا زمانی که بیداری به هیچ عنوان نمیتونم لپ تاپ روشن کنم چون دوست داری بری روی کیبوردش بشینی و حسابی کنجکاوی کنی.

حتی از گوشی موبایلمم نمیتونم زیاد استفاده کنم چون سریع میای میگیری و توقع داری تا آخر روز بشینیم و بهت کلیپ هایی که دوست داری نشون بدم و بازی کنم نگاه کنی.

فقط آخر شبا که میخوابی، میتونم بیام سراغ گوشی و کامپیوتر و اینترنت.

 البته ناگفته نماند که تلفن خونه هم بی نصیب نمونده و هروقت میخوام صحبت کنم میای و میگیری.

خلاصه با اومدنت کل زندگیمو تحت تاثیر قرار دادی. دیگه از زندگی شخصی خبری نیست. انگار تبدیل به یه آدم دیگه شدم. کل روز توی خونه ام ، نه درسی ، نه کاری، نه کتابی، نه اینترنتی .....

آخر شبا هم اینقدر خسته ام که گاهی که کار واجبی با کامپیوتر و اینترنت دارم به زور باید چشمامو باز نگه دارم.

خلاصه مادر شدن فصل جدیدی از زندگیمه که دارم تمام تلاشمو میکنم که باهاش کنار بیام و ازش نهایت لذت ببرم.

الان یک سال و چهار ماهه که نه یه خواب آسوده داشتم و نه یه غذای بی دغدغه خوردم. اما تمام سختیها به لذت بغل کردن و بوسیدن و بوییدنت میارزه عزیزم.

میدونم که این روزا هم خیلی سریع میگذره و شما بزرگ میشی و من میمونم و خاطراتی که هر روز با هم ساختیم.

هر روز که میگذره شاهد بزرگ شدنت هستم. هر روز کارهای جدیدی یاد میگیری که منو ذوق زده میکنه.

الان صاحب چهارتا دندون جلو هستی که خیلی قیافتو با نمکتر کرده. میتونی بدوی. غذاتو با دست برمیداری و میذاری تو دهنت حتی گاهی به ما هم میدی. معنی خیلی از صحبتهای ما رو میفهمی. وقتی بعضی سوالارو ازت میپرسم مثلا میگم آب میخوای سرتو میاری پایین و میگی اوم یعنی آره. عاشق این کارتم.

با ساختمون سازیهات بازی میکنی و وقتی یک کم برات بسازیم روش میچینی و میری بالا.

حلقه هوشتو به ترتیب روی هم میچینی.

موقع لباس پوشیدن، بر خلاف قبل که خیلی بدت میومد و گریه میکردی، خودتم کمک میکنی و دستها و پاهاتو به سمت استین و شلوارت میاری.

وقتی میگیم چشمات کو؟ چشمک میزنی.

دستها و پاهاتو میشناسی.

با بچه های دیگه رابطه خوبی برقرار میکنی که خیلی عالیه.

دو هفته پیش خونه رو کاغذ دیواری کردیم ما خونه مادرجون بودیم وقتی برگشتیم کاملا متوجه تغییرات خونه شدی گلهای کاغذو ناز کردی و بوس کردی.

اینطوری که مشخصه خیلی دختر با احساس و عاطفی هستی. میشه اینو کاملا توی رفتارت دید.

از نهایت احساسی که به ما داری تا طرز بغل کردن عروسکات.

دلم میخواد هزشب برات بنویسم که هیچ چیز از قلم نیفته اما متاسفانه نمیشه که نمیشه.

دلم میخواد تک تک این ثانیه ها تو خاطرم بمونه و همینطور تک تکش ثبت بشه که بعدا بخونی و بدونی .

میخوام بدونی که عاشقانه دوستت دارم و جات همیشه توی قلبمه.

شب قشنگت بخیر عزیزم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)