، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ما سه نفریم

مهر و آبان 93

1393/8/22 1:40
نویسنده : مامان مریم
316 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا اینقدر منو مشغول خودت کردی که فرصت خیلی از کارا رو پیدا نمیکنم از جمله فرصت سر زدن به وبلاگت و نوشتن.اما افسوس میخورم که نمیتونم تمام لحظاتت رو برات ثبت کنم. لحظاتی که یک بار بیشتر وجود ندارن و تکرار نمیشن

کمی بعد ازتولدت یعنی هفدهم مهر به اتفاق خاله معصوم اینا رفتیم مشهد که خودش کلی خاطره واسه گفتن داره و سر فرصت برات مینویسمش. 

خیلی شیطونتر و خواستنی تر شدی. بعضی کلمه ها رو خیلی واضح میگی مثل بابا، الو، کیه

با ترکیب یه سری کلمات نامفهوم و آواها هم سعی میکنی صحبت کنی. در کابینتها و فریزر رو باز میکنی.با لگو بازی میکنی.بیشتر خراب میکنی تا بسازی. 

برخلاف میل من به گوشی موبایل علاقمند شدی و دوست داری همش با باهاش حرف بزنی یا کلیپ ببینی یا بازی کنی. 

وقتی یه چیزی رو برمیداره و میدونی نباید برداری و من مخالفم یا مثل گوشی میگیری جلوی گوشت و وانمود میکنی داری صحبت میکنی که من چیزی نگم یا اینکه بدو بدو فرار میکنی و میری که نگیرم ازت.

الان دو روزه دوست داری خودت غذاتو بخوری و همه چیزو کثیف میکنی.

وقتی بیرون میبرمت که قدم بزنیم ترجیح میدی بعلت کنم تا راه بری.

همچنان عاشق پارک و تابی.

اصلا به بخاری ها نزدیک نمیشی  و میگی جز

خلاصه خیلی بلایی عسلم.

باور کن چشمای مامان داره از خستگی بسته میشه و فردا هم مطمئنا روز پرکاریه. 

شبت خوش عشقم.

به زودی عکساتم میذارم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)