، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ما سه نفریم

ما سه نفریم

باب اسفنجی

امروز یعنی 12 بهمن 1391 من و بابایی فهمیدیم که داریم 3 نفر میشیم و من میخوام همه خاطراتتو برات ثبت کنم که در آینده بدونی از اولین روزای شروع زندگیت چه اتفاقاتی برات افتاده.

پاییز 95

یک سال از آخرین مظلبی که نوشتم میگذره. الان سه سال و دو ماه و دوازده روزته. یک سال دیگه از بودن با دختری که هر روز بیشتز و بیشتر عاشقش میشم. اگر بخوام با سال پیش مقایسه ات کنم ، خب؛ خیلی تغییر کردی. مثلا حرف زدنت خیلی کاملتر شده و خودتم گاهی خیلی برات جالبه. مثلا چند روز پیش بهم میگفتی مامانی من دیگه میتونم درست بگم مبل دیگه نمیگم ملد قانع کردنت که یکی از سخت ترین کارهای عمرم بود الان خیلی راحتتر شده. عاشق چیدن پازلی. دو ماه پیش دو هفته رفتی مهد کودک اما یکدفعه گفتی من دیگه نمیرم و نرفتی. منم خیلی اصرار نکردم چون نمیخواستم اذیت بشی. توی غذا خوردن خیلی بهتر از قبل شدی اما هنوزم ذایقه سختگیری داری و بیشتر چیزا رو حتی ...
15 آذر 1395

بدون عنوان

سلام سلام سلام بالاخره دوباره تونستم بیام و بنویسم اخ که چقدر تو این چند وقته تغییر .ردی و بزرگ شدی دیگه قشنگ باهامون حرف میزنی(آرزوی من بود)، نقاشی کشیدن یاد گرفتی، بیشتر رنگها رو میشناسی، اعداد رو از یک تا ده به فارسی و انگلیسی میشمری، عضو کتابخونه شدی و کتاب میگیریم و اسم چیزهایی که توی کتاب هست رو میگی حیوانات و میوه ها رو تقریبا کامل میشناسی و از روی عکسشون اسمشونو میگی، با برنامه های کودک تلویزیون ارتباظ برقرار کردی بخصوص خان بابا و لالایی های شبکه پویا. روزی چند بار کشوهای لباساتو میریزی بیرون و میپوشی و درمیاری دوست نداری به موهات چیزی بزنم بنابراین کوتاهشون کردم که زیاد آشفته نباشن   من عاشق حرف زدنت...
26 شهريور 1394

روشا سرما خورده

دختر نازم این دومین باریه که مریض شدی یه بار شب چله از پارمیس و پانیذ سرماخوردگی گرفتی، یه بارم الان از خشکی و الودگی هوا مریض شدی. دیشب بارها بیدار شدی و گریه کردی. داروهاتو مرتب بهت میدم امیدوارم خیلی زود خوب خوب بشی عزیزم.  
20 بهمن 1393

من و روشای 16 ماهه

شیطونک کوچولوی من: تا زمانی که بیداری به هیچ عنوان نمیتونم لپ تاپ روشن کنم چون دوست داری بری روی کیبوردش بشینی و حسابی کنجکاوی کنی. حتی از گوشی موبایلمم نمیتونم زیاد استفاده کنم چون سریع میای میگیری و توقع داری تا آخر روز بشینیم و بهت کلیپ هایی که دوست داری نشون بدم و بازی کنم نگاه کنی. فقط آخر شبا که میخوابی، میتونم بیام سراغ گوشی و کامپیوتر و اینترنت.  البته ناگفته نماند که تلفن خونه هم بی نصیب نمونده و هروقت میخوام صحبت کنم میای و میگیری. خلاصه با اومدنت کل زندگیمو تحت تاثیر قرار دادی. دیگه از زندگی شخصی خبری نیست. انگار تبدیل به یه آدم دیگه شدم. کل روز توی خونه ام ، نه درسی ، نه کاری، نه کتابی، ن...
8 بهمن 1393

مهر و آبان 93

این روزا اینقدر منو مشغول خودت کردی که فرصت خیلی از کارا رو پیدا نمیکنم از جمله فرصت سر زدن به وبلاگت و نوشتن.اما افسوس میخورم که نمیتونم تمام لحظاتت رو برات ثبت کنم. لحظاتی که یک بار بیشتر وجود ندارن و تکرار نمیشن کمی بعد ازتولدت یعنی هفدهم مهر به اتفاق خاله معصوم اینا رفتیم مشهد که خودش کلی خاطره واسه گفتن داره و سر فرصت برات مینویسمش.  خیلی شیطونتر و خواستنی تر شدی. بعضی کلمه ها رو خیلی واضح میگی مثل بابا، الو، کیه با ترکیب یه سری کلمات نامفهوم و آواها هم سعی میکنی صحبت کنی. در کابینتها و فریزر رو باز میکنی.با لگو بازی میکنی.بیشتر خراب میکنی تا بسازی.  برخلاف میل من به گوشی موبایل علاقمند شدی و دوست داری همش با باهاش حرف...
22 آبان 1393

و اما روشا خانم یکساله ما

از کجا شروع کنم؟!!!!!  تو یکی دو ماه گذشته اونقدر کارای جدید یاد گرفتی و بزرگتر شدی که نمیدونم از کجا شروع کنم. خب ..... اول از راه رفتنت شروع میکنم. که دیگه کاملا راه میری و به همه جا سرکشی میکنی. اینم اولین کفشی که برات خریدیم و پات کردی و باهاش راه رفتی عاشق پارکی و روز و شب و هوای گرم و سرد هم برات فرق نمیکنه. با اینکه خودت تو خونه تاب داری اما تاب پارک برات یه چیز دیگست ... البته تو این عکس علاقه ات به دسته کلید هم کاملا مشخصه  وقتی با ماشین میبرمت بیرون دختر خوبی هستی و توی صندلی ماشینت میمونی. البته تا کنون که چنین بوده ....  ...
14 مهر 1393

جشن تولد یکسالگی روشا

تولدت مبارک عشق من دختر نازنینم روز پنجشنبه سوم مهر ماه پا به دومین سال زندگی قشنگت گذاشتی و من و بابایی فرداش یعنی چهارم مهر برات تولد یکسالگیتو جشن گرفتیم. برات تم کفشدوزک رو انتخاب کردیم به این شکل که: لباست رو دادم مزون برات دوخت که بسیار زیبا شده بود و خیلی بهت میومد: اینم عکسش: این پشت لباس: اینم جلوی لباس: البته خودش خیلی قشنگتر از عکسشه. کارت دعوتت هم کفشدوزک بود که چون تعدادش خیلی زیاد نبود خودم درست کردم که برات یادگاری بشه عزیزم. امیدوارم بپسندی. اینم عکسش: کیک تولدت هم کفشدوزکی بود اینم عکسش: تزیین...
14 مهر 1393

روشا یکساله شد

سوم مهر 93 ساعت 11:50 دقیقه صبح روشا خانم ما پا به دومین سال قشنگ زندگیش گذاشت. انگار همین دیروز بود که به دنیا اومد. یک سال با تمام فراز و نشیبهاش، با تمام دلهره های مادرانه، با شب بیداریها، با لذتهای غیر قابل وصفش گذشت. تو یک ماه گذشته دخترم کلی کار جدید یاد گرفته: کاملا بدون کمک راه میره. بوس میکنه، ناز میکنه، بغل میکنه، بعضی عروسکاشو به اسم میشناسه، میره تو کامیونش میشینه و وسایل توشو خالی میکنه، از تابش بالا میره و توش میشینه، عاشق پارک و تاب تو پارک و سرسره است و از فاصله 100 متری پارک ذوق میکنه، وقتی ذوق میکنه با صدای بلند میخنده، عاشق کلید و سوییچه. عاشق ددره. باباش که از در میاد کلی ذوق میکنه و میپره بغلش. وقتی خورا...
8 مهر 1393

دوم مهر

  تولدت مبارک خوشگل مامان   سال گذشته یک چنین شبی مامان از اوضاع و احوال خودم فهمیدم که تا چند ساعت دیگه میتونم تو بغلم بگیرمت. شب فراموش نشدنی بود. اون شب و روز بعدش از بهترین روزهای زندگی من هستن که تا زنده ام احساسشو فراموش نمیکنم. تا صبح توی خونه قدم میزدم. صبح رفتم بیمارستان و ساعت 11:50 شما رو گذاشتن تو بغلم. خیلی خوشحال بودم و پر از انرژی. باورم نمیشه که یک سال از اون روز میگذره و فردا خوشگل خانم من یک ساله میشه. امیدوارم عمر طولانی و مفیدی داشته باشی. پسفردا برات جشن تولد گرفتیم توی یه تالار نزدیک خونمون. بعدا توضیحات و عکساشو میذارم برات. ...
3 مهر 1393