داستان شیر خوردن روشا
و اما بگم از داستان شیر خوردن روشا خانم:
روشای عزیز من از همون لحظه تولد بلد بود که چطوری شیر مامانی رو بخوره و تمام تلاششو میکرد اما بعد از جند روز که شیر زیاد شد هی میپرید تو گلوی روشا خانم و عزیز دل منم ناراحت میشد و قهر میکرد و دیگه نمیخورد. تا اینکه مجبور شدیم برای اینکه زیاد گریه نکنی و اذیت نشی بهت با شیشه شیر بدیم. تا 3 ماه اوضاع خوب پیش رفت اما بعد از اون دیگه روزا اصلا دوست نداشتی شیر مامانو بخوری و شیشه میخوردی اما شبا خوب شیر میخوردی. کم کم بخاطر کمتر خوردن روشا خانم و خستگیهای جسمی و روحی مامانی شیر مامان کم شده و از طرفی روشا دیگه شبا هم خوب شیر نمیخوره. خلاصه اینکه برای اینکه از شیر مامان محروم نشی دارم تمام تلاشمو میکنم. شمام یک کم همکاری کنی خیلی ممنون و متشکر میشیم .چون این روزا این موضوع یکی از بزرگترین نگرانیها و دغدغه های مامان شده عزیزم. هم نمیخوام اذیتت کنم و مجبورت کنم هم اینکه نمیخوام شیرم کم بشه.
تلاشتو بکن دخترم