جاده چالوس با روشا
دیروز(10 فروردین) من و بابایی گفتیم به یاد پارسال که شما تو دل مامانی بودی و رفتیم جاده چالوس، امسالم با خودت بریم. اما به محض اینکه وارد جاده شدیم شروع به بیقراری و گریه کردی. ما هم نفهمیدیم چطوری برگشتیم کرج. خلاصه نشد ناهار بخوریم و نشد که ازت عکس بگیریم. همین که اومدیم داخل شهر خوابیدی. فکر کنم ماشین گرفته بودت.
در هر حال اینم یه خاطره ای شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی