درد دل با نینی

سلام عزیز دلم. امیدوارم حالت خوب باشه. چون حال مامانی که زیاد خوب نیست. وقتی به این فکر افتادم که برات درد دل کنم اولش با خودم گفتم نباید تورو ناراحتت کنم بعد یهو یادم افتاد که وقتی تو دل منی خودت از همه چیز من خبر داری دیگه!! پس بهتر از هر کسی شما میدونی که مامان الان چه حالی دارم...

جونم برات بگه که همونطوری که میدونی الان 17 روزه که مامانی از دست این حالت تهوع آسایش ندارم و یه آب خوش از گلوم پایین نرفته.   گاهی اوقات میگم خدایا آخه اگر این حالت تهوع نبود چی میشد؟!!! اما بعدش دوباره میگم خب حتما یه دلیلی داره ولی من ازش بی خبرم. در هر حال بازم خدارو شکر میکنم که فقط تهوع دارم و ... نمیکنم. اگه اونجوری بود که دیگه نگو!

از یه طرفم از وقتی اومدی تو دلم، آلرژِیم شدیدتر شده، عطسه و سرفه و ... . نزدیک بهارم که هستیم، خدا به دادم برسه

اما خب بالاخره همه اینا میگذره. دیروز بابایی یه لحظه وقتی دید حالم خیلی بده، ترسیده بود، انگار فکر کرد داره بخاطر تو منو از دست میده. با اینکه میدونم و میدونی که چقدر دوست داره یه لحظه بی مقدمه گفت: میخوای باهاش خداحافظی کنیم که حالت دوباره خوب بشه؟ غصه و نگرانی رو تو چشماش میدیدم. بهش گفتم تو میخوای؟ مطمئن بودم که نمیخواد.آخه منم نمیخوام. آخه ما خودمون از خدا خواستیم تورو بهمون بده. خب هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد دیگه!!!

الکی که یه نینی ناز نمیاد تو بغل آدم.

از دست بابایی دلخور نشو! آخه دلش خیلی نازکه، از طرفی تو این چند سالی که با هم هستیم هیچوقت منو اینجوری مریض و درمانده و بیحال ندیده بود. گاهی اینقدر حالم بده که حتی حوصله ندارم باهاش حرف بزنم. با اینکه از این وضعیت ناراحته اما تمام تلاششو میکنه که بتونیم این شرایطو پشت سر بذاریم تا شما بیای تو بغلمون.

بابایی مهربون! من و نینی دوست داریم و ازت متشکریم

راستش دلم میخواد زودتر این یکی دو ماه بگذره و بتونم حرکتهاتو حس کنم اونوقت میتونیم بیشتر با هم ارتباط برقرار کنیم. مگه نه قندک؟!!!