اولین سونوگرافی
سلام کوچولوی عزیزم. شبت بخیر. از پنجشنبه غروب که رفته بودم کرج تا امروز صبح برنگشته بودم. امروزم از صبح حالم زیاد خوب نبود و نتونستم برات بنویسم. عصر با بابایی و خاله جون و شوهرخاله رفتیم دکتر. ساعت 5 نوبت داشتیم اما ساعت 7.5 نوبتمون شد. خاله جون که طفلکی خیلی خسته شد اینقدر تو اون مطب شلوغ نشست. بابایی و شوهرخاله هم تو ماشین حسابی خسته شدن اما همه بخاطر ما تحمل کردن و اصلا چیزی نگفتن.
این خانم دکتر رو عمه جون معرفی کرده و من اولین بار بود میدیدمش. تقریبا چهل ساله بود. سونوگرافی انجام داد و گفت شش هفته از بارداریم میگذره. یعنی شما تقریبا 4 هفته اته!! قربون اون سن و سالت برم من
خانم دکتر عکستم بهم داد اما زیاد واضح نیست.گفت فعلا نمیشه خودتو یا قلبتو دید، آخه هنوز خیلی کوچولویی.
راستش از شلوغی مطب و کم توجهی نسبی خانم دکتر و اینکه خانمها رو سه نفری به اتاقش دعوت میکرد زیاد خوشم نیومد اما از طرفی این خانم دکتر توی یه بیمارستانه که خیلی ازش تعریف میکنن و دکتر قبلی مامانی تو اون بیمارستان نیست. نمیدونم چه تصمیمی باید بگیرم عزیزم. کاش میتونستی باهام همفکری کنی
مطمئن باش سعی میکنم بهترین انتخابو بکنم که هردومون راضی باشیم
فعلا ازت دوتا خواهش کوچولو دارم: یکی اینکه خیلی مواظب خودت باشی و سالم و سلامت به رشدت ادامه بدی و دوم اینکه مامانی رو زیاد اذیت نکنی.
خیلی دوست دارم شبت بخیر