، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

ما سه نفریم

احساس تنهایی

1391/11/17 22:52
نویسنده : مامان مریم
129 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی عزیزم، امروز ناهار مهمون عمه جونت بودیم. دستش درد نکنه. عصر هم دوست مامان، خاله نازنین اومده بود پیشمون. وقتی شنید داری میای خیلی خیلی خوشحال شد. از غروب تا حالا بدجوری دل مامانی گرفته. انگار دلم پر از غمه. نمیدونم چرا ولی خیلی احساس تنهایی میکنم. همش میگم کاش مادرم بود و سرمو روی پاش میذاشتم و های های گریه میکردم. البته میدونم اگرم بود برای اینکه ناراحت نشه هیچوقت این کارو نمیکردم. کاش لااقل یکیشون بودن و خونه ای بود که هروقت از هرجای دنیا دلگیر میشدم میرفتم و تو حیاطش مینشستم و یه استکان چای میخوردم و از درختش خرمالو میچیدم و تو آفتاب ملایم پشت پنجره اش لم میدادم و آرامش پیدا میکردم. آخه عزیزم هرقدر هم که مورد محبت دیگران باشی اما محبت پدر و مادر یه چیز دیگه است. خونه پدر و مادر یه جای دیگست. با همه جا فرق داره. امن ترین مامن دنیاست. فقط پدر و مادرن که بی هیچ منت و چشمداشتی هر کاری برات میکنن و همیشه به فکرت هستن. هیچکس جای پدر و مادرو برای آدم نمیگیره همونطور که هیچکس جای بچه رو برای پدر و مادرش نمیگیره. دوست دارم زودتر به دنیا بیای و دلمو گرم کنی. میدونم میتونی خیلی کمکم کنی. میدونم. مطمئنم که میتونم آرامشی رو که تو بغل مادر و پدرم داشتم تو بغل تو دوباره پیدا کنم و مطمئن باش که هرکاری بتونم برای خوشبختی و آرامشت میکنم عزیزم. تو فقط بیا و سالم و سرحال باش عزیز دلم ماچ البته بابایی عزیزت هم خیلی مهربونه و هرکاری برامون میکنه اما راستش خیلی اوقات حرف غصه هامو بهش نمیگم. میخوام همیشه منو سرحال ببینه و خوشحال باشه. دلم نمیخواد اونم مثل من غصه بخوره. تو هم غصه نخور. به امید خدا روزهای شادی در انتظارمونه عزیزم.

راستی الان خاله منیر جونت زنگ زده بود حالمونو بپرسه. آخه نگرانمون بود. دوست نداره ما احساس تنهایی کنیم. خیلی مهربونه. دوستت داریم خاله جون قلب . زنده باشی همیشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)