، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ما سه نفریم

اولین شب یلدای دخترم

دیشب آخرین شب پاییز امسال بود. پاییزی که بهاری ترین دختر دنیا رو به ما هدیه داد. دیشب اولین یلدای شما بود عشقم. خونه خاله معصوم بودیم و خاله مونا اینا هم اونجا بودن. همه از اینکه شما امسال در بینمون هستی خیلی خوشحال بودن. خاله معصوم برات پاستیل هم خریده بود !!!!!! شما بیشتر شبو تو خواب ناز بودی  ایشالا سال دیگه اینموقع از تمام خوراکیها میخوری و همه جارو به هم میریزی ...
1 دی 1392

2ماه و 8 روز

دیروز برای اولین بار بردیمت آتلیه. ازت چندتا عکس گرفتیم. خداروشکر خیلی آروم بودی فکر کنم خیلی عکسات قشنگ بشه. فکر میکردم فلاش دوربین اذیتت کنه اما حتی پلک هم نمیزدی خیلی عجیبه نه؟؟؟؟ به محش اینکه عکسات حاضر بشه اینجا هم میذارمشون تا دوستامونم ببینن.
11 آذر 1392

2ماه و یک هفته

ََعزیزم عکس مال امروزه. امروز بیشتر روز خواب بودی.  منم فرصت کردم کلی کار عقب افتاده رو انجام بدم. ازت ممنونم عشقم. هرازگاهی یه همچین فرصتی به مامان بده الان دیگه مثل روزای اول نیستی. میخندی،بازیگوشی میکنی، دستتو میخوری، دل درداتم خیلی کمتر شده. خداروشکر. البته منم سعی خودمو میکنم که بهمون سخت نگذره الان حدودا 4500 گرم وزن و 55 سانت قد داری خوشگلم. نمیتونم بگم چقدر دوست دارم. یک لحظه نمیتونم ازت جدا بشم. راستش هرگز فکر نمیکردم اینقدر به بچم وابسته بشم. از اینکه دارمت خیلی خوشحالم. از خدا ممنونم که تو رو بهم داده. خدایا شکرت   ...
10 آذر 1392

روزهای من و روشا 1

دختر نازنینم تا 40 روزگیت بیشتر روزا با دیگران بودیم اما حالا بیشتر روزا خودمون دوتاییم. الانم تو بغلم خوابیدی. قربون خوابیدنت برم. توی این 48 روز خیلی اتفاقا افتاده برامون اما فرصت نوشتنشو پیدا نکردم. حتی فرصت نکردم عکسایی که دوست دارم ازت بگیرم. از قد و وزنت بگم که تو 40 روزگیت 4200 گرم وزن و 56 سانت قدت بود و دور سرتم 36 سانت. هفته گذشته خیلی بیقرار بودی و همش یبوست و دل درد داشتی اما الان بیشتر ساعتا خوبی فقط شبا از ساعت 8 تا 12 یک کم بیقراری میکنی. البته منم کم کم فهمیدم که چی باید بخورم و چی نخورم که اذیت نشی. بابایی همش میگه دخترم خیلی مظلومه.راستم میگه خیلی چشمای مظلومی داری عزیزم بعضی شبا تا صبح فقط چند با...
20 آبان 1392

اسم نی نی

و اما اسم نینی: بعد از کلی گشتن و گشتن خلاصه اسم نینی انتخاب شد. البته قبل از تولدش انتخاب شد اما فرصت نشده بود که بگم: اسم نینی رو گذاشتیم       روشا روشا یعنی روشنایی، یعنی روی شاد امیدوارم تمام عمرت روی لبات لبخند باشه و مسیر زندگیت هموار و روشن. دوستت داریم امیدوارم وقتی بزرگ میشی از اسمی که برات انتخاب کردیم راضی باشی عزیزم. ...
9 آبان 1392

35 روزگی و عکسای نی نی

عزیز نازنینم این روزا تمام وقتم با شما میگذره و هیچ کار دیگه ای نمیتونم بکنم. مثلا هنوز اسمتو به دوستای وبلاگیمون نگفتم یا اینکه قبل از تولدت کلی نقشه تو ذهنم داشتم که عکس ازت بگیرم اما اصلا فرصتشو پیدا نمیکنم که عکسایی که مد نظرمه بگیرم.البته یک سری عکس ازت گرفتیم. مثلا این عکسا  نیم ساعت بعد از تولدته:     از خوابیدنتم عکس زیاد داریم چون خیلی بامزه میخوابی. واسه خودت سبک داری   اینم عکست با اولین لباسیه که برات خریده بودم. کاملا اندازته. مثل عروسکای نینی شدی. قربون دست و پای بلوریت برم من بازم در اولین فرصت میام و کلی تعریف و عکس میارم ...
9 آبان 1392

28روزگی

    دختر نازم دیشب با بابایی و خاله جون بردیمت دکتر. آخه هم شکمت خوب کار نمیکنه هم بینیت خرخر میکرد. آقای دکتر گفت که خداروشکر حالت خوب خوبه و فقط باید تو بینیت اسپری سدیم کلراید بزنیم و بعدش با پوآر تمیزش کنیم. ما هم اینکارو کردیم و خوب شدی. من همش میترسیدم که این صدا از ریه ات باشه آخه چند شب پیش قطره ویتامین آ+د پرید توی گلوت و داشتی دور از جونت خفه میشدی. اگر خاله جون نبود نمیدونم چه اتفاقی میفتاد. یادم که میفته تنم میلرزه. خدارو شکر میکنم که شما رو دوباره بهمون بخشید. خیلی مارو ترسوندی عزیزم. بابایی از ناراحتیش قطره ویتامینو انداخت تو سطل آشغال. به دکتر گفتیم یه نوع دیگه شو برات نوشت که دیگه اونطوری نشه. آخه انگار اون...
30 مهر 1392

25 روزگی

امروز 25 روز از تولدت میگذره عزیزم. اتفاقات زیادی تو این مدت افتاده که یه روز سر فرصت همه رو برات مینویسم. امروز از صبح حالم اصلا خوب نبود مامانی. تب و لرز و درد بدن و ....عصر رفتیم دکتر و به مامانی سرم و کلی دارو دادن. خب مامانی یه خورده بدنش ضعیف شده و مریض شده. راستش یه دلیلشم رعایت نکردن بعضی از اطرافیانه که با اینکه سرما خورده بودن اومدن پیش ما. تمام نگرانیم اینه که مبادا شما هم مریض بشی. حاضرم خودم همه دردا رو تحمل کنم اما شما آروم و راحت باشی. خدا رو شکر خاله معصوم و عمو جعفر پیشمون هستن و کمکمون میکنن. امشب که من و بابایی رفته بودیم دکتر و خاله هم داشته به شما رسیدگی میکرده، عمو جعفر برامون سوپ درست کرده بود که خیلی هم خوشمزه ش...
26 مهر 1392

17 روز از تولد نینی گذشت

امروز 17 روزه که به دنیا اومدی. اصلا نفهمیدم روزا چه جوری گذشتن. دست خواهرای گلمو میبوسم که همش کنارمون بودن و حمایتمون کردن و اصلا نذاشتن احساس تنهایی بکنیم.تا آخر عمرم محبتشونو فراموش نمیکنم. شما هم نباید فراموش کنی دخترم. از خدا براشون سلامتی و طول عمر و خوشحالی خواستارم. اصلا نذاشتن جای خالی مادرمو احساس کنم. همچنین از نسرین عزیزم ممنونم که در کنار ما بود و هر کاری از دستش برمیومد انجام داد. راستی 15 روزگی بردمت قد و وزن. وزنت 3100 گرم و قدت 49 سانت شده. افرین مامانی. همینطوری به رشدت ادامه بده عزیزم. بعضی روزا یا شبا دل درد داری و خوب نمیتونی بخوابی. البته از دیروز تا حالا یک کمی بهتر شدی . نمیدونی وقتی گریه میکنی چه عذابی...
20 مهر 1392